گم شدن توی مستطیل ها
چه باید نوشت روز-مرگی را / که باد می بَرَد باز برگی را
و من که همچنان در سفرم، به جرأت می تونم بگم که نصف امسال رو توو جاده ها زندگی کردم، امروز که دارم وبلاگم رو بروز میکنم بوشهرم، شاید هفته بعد اصفهان باشم، کرمانشاه باشم، تهران باشم، نوشهر باشم، نمیدونم، کلاً این اتفاق خوبی نیست!
{
- حرف بزن
: آخه راجع به چی؟
- راجع به من
: تو که حرف نداری
}
اصولاً من در حال حاضر وبلاگ نویس نیستم، یه زمانی بودم، از سال 83 تا 88 مرتب این وبلاگ بروز میشد، تا اینکه آرشیو رو از دست دادم و ... به خدا آدم افسرده می شه!
دوست ندارم واسه خودم قالب بتراشم و خودم رو توو بایدها جا بدم. اینجا وبلاگ منه، اینجا صفحه فیسبوک من، اینجا صفحه گوگل پلاس من، و من همه جا همینم. قرار نیست که اینجا رو حتما با شعر و داستان به روز کنم. این چیزی که الان وجود داره، فقط یه تم هست. و این رو به خودم می گم.
سعی ام بر اینه که بتونم باز شروع کنم و اینجا بنویسم. شاعر هم نیستم، داستان نویس هم نیستم، منتقد هم نیستم، آخه این چه شاعریِ که ماه به ماه فقط دفترش پر از نیمه کاره ها می شه؟!! داستان و نقد هم که بماند. این روزها حالم خوب نیست، اما لبخند میزنم.
{
: می دونی چیه؟ دارم به این نتیجه می رسم که پری های دریایی چطور بوجود اومدن
- خب چطور؟
: یه دیوونه بوجودش آورده، اما دیوونه ی باهوش
- من تمام استدلالای تو رو می دونم، حتماً عاشق بوده
: خب آره، فقط عشقش رفته بوده سفر، اونور دریا، خب اون موقع ها که رفتن همانا و برگشتن به قیامت. طرفم نشسته هی رو به دریا منتظرش، بعد تو ذهنش اونو تصور کرده که شنا می کنه و میاد که با هم عروسی کنن، منتها واس اینکه بتونه سریعتر شنا کنه، بجای پا بهش باله ماهی وصل کرده، چون لباساشم توو آب شور دریا خیس می شده و از بین می رفته، به بدنش جلبک پوشونده
- تو نابغه ای بخدا!
: تازه یه فرضیه دیگه ام دارم، اینکه طرف چون خجالتی بوده، اون وقتام مث الان نبود که، اخلاق توو آمریکاشم مُد بود، طرف فقط بالا تنه اش رو تصور کرده :)
- چایی می خوری؟
}
درد دارد همینکه زندانی/ زیر سقف آسمان باشد
خبر آنتولوژی غزل پست مدرن رو همه می دونن، به این وبلاگسر بزنید و بیشتر بخونید، مهمترین بخشش این باشه فعلاً که تا آخر دی مهلت دارین.
هر چند نقد دارم به وجود این همه سایت و مجله اینترنتی ادبی، البته به شکلی که الان وجود داره و سعی می کنم مقاله ای رو به زودی راجع به دلایش در سایت طغیان منتشر کنم، در عین حال معتقدم که باید زمینه انتشار همه نوع اثری وجود داشته باشه و خوندن و خوندن و خوندن و مسلماً تمرین باعث باز شدن دنیای خیال و تصور می شه، و به هر حال زحمت دوستان و وجود شعر ها و داستان ها و ایده های خوب رو نمی شه نادیده گرفت. پس به سایت های زیر سر بزنید و از خوندن لذت ببرید.
در ادامه ی این سایت ها و مجله های اینترنتی، ساموئل کابلی عزیز یه جرقه ای زد و دوماهنامه ای رو با کمک دوستان عزیز دیگه جمع کرد به اسم فرشته های کاغذی، که می تونید شماره اولش رو از اینجا دانلود کنید، و حتماً پرینت بگیرید، بعد با آسودگی خاطر بخونید و لذت ببرید. از شماره بعد قراره صفحه بندی ها و ترتیب مطالب متفاوت باشه، خدا رو چه دیدی شاید شماره بعدترشم با شماره قبلیش فرق کنه، خیلی هم خوبه. نکته بعدی اینجاست که من بخش نقد شعر و داستان رو به عهده گرفتم، و البته صفحه بندی شماره بعد، پس منتظر نقدهای شعر و داستان شما هستم، و باز هم البته که می تونید شعر و داستان و نقد فیلم و ترجمه هاتون رو هم برام بفرستین. هم اگه دیدار میسر شد دستی ازتون می گیرم، هم تا لحظه دیدار می تونید به آدرس mhasanzadeh13@aol.com ایمیل کنید.
محمد حسینی مقدم رو دو بار بیشتر ندیدم، دفعه اول فقط سلام و علیک، دفعه دوم حتی همینم نبود، اما نوشته هاش رو دوست دارم، و از پس نوشته هاش شخصیتش رو، توصیه اکید میکنم حتماً وبلاگش رو بخونید، مخصوصاً این پست ها رو:
غزل پست مدرن: این ور آب، اون ور آب
{
- میگم خیلی وقته دیگه اون آدمای سابق نیستیم
: فرقی نکرده
- چرا، تو دیگه به من امید نمی دی، منم دیگه نق نمی زنم
: این چایی سرد شده، یکی دیگه بریز
}
یک نفر راه می رود در من/ شکل گاهی قدم زدن هایت
از قاب عکسی که مرا بی تو کشیده
از خانه ای که گریه هایم را شنیده
از روزهایی که بدون تو رسیده
از زندگی، داری مرا کم میکنی، کم!
از دستبند رنگی ام در دست غمگین
لبخند من تنها برای لنز دُوربین
حتی صعود یک فرشته، رو به پایین!
وقتی نباشی هیچ چیزی نیست جز غم
تنها بمانی بی خودی دنیا بسازی
ذهنت بگیرد زندگی ات را به بازی
بازی کنی با قاب عکسی و، ببازی!!
داری کجاها میکشی من را عزیزم!
دائم قدم میزد زنی دنیای خود را
هی پاک میکرد پشت سر جا پای خود را
- پُر میکنی با عکسهایت جای خود را؟!
من، خسته ام، از زنده بودنهایِ بی هم
گیجی درون خاطرات مشـ/ترک خورد
لبخندهای من که توی پوستر مُرد
دنیای تو، عشق تو را، از یاد می بُرد
]پیدا شدی با دردها در شعر، مبهم [
مصرف شدی در قرص هایی که مریضم
در یک مداد کهنه که بر روی میزم
هی می تراشم، می...
تمامش کن عزیزم!
تنها صدایم کن، صدایم کن تو...
این شعر رو با صدای من از اینجا دانلود کنید و بشنوید.
{
- خسته شدم
: خوبه
- تو دیگه دلداریم نمیدی
: خب وقتی چیزی خوبه، دلداری واس چی! وقتی خسته ای، لذت در رفتن خستگی هم بالقوه وجود داره
- من از نظر روحی خسته ام
: بخند
- دوباره شروع نکن
: بخند – ایییییییییی لووووووو ایییییییی-
- این اداها چیه دیگه :)
: دیدی خستگیت در رفت
- :) چاییت سرد شد...
}
ز تو با تو راز گویم، به زبان بی زبانی
به تو از تو راه جویم، به نشان بی نشانی
خواجوی کرمانی
خیلی کارها هست که در زندگی ام نکرده ام. خیلی کارها هست که در زندگی ام کرده ام. خیلی آرزوهای بزرگ و کوچک هست که هیچ وقت بهشان نمی رسم. اما همه ی آن لحظه ها را فراموش نمی کنم. من دور دنیا را با دوچرخه می زدم. اگر این جنگ لعنتی پیش نمی آمد.